** زبان امروز **
وقتی یه نفر یه چیزی میگه و شما خوب نمیشنوید و میخواهید ازش بخواهید که حرفاش رو تکرار کنه میتونید یکی از این سه تا رو بهش بگید:
I am sorry?
Pardon me?
در مورد سومی مطمئن نیستم اما دو مورد اول رایج هستند.
the sad story of finding my lost curiosities over the years
وقتی یه نفر یه چیزی میگه و شما خوب نمیشنوید و میخواهید ازش بخواهید که حرفاش رو تکرار کنه میتونید یکی از این سه تا رو بهش بگید:
نمیدونم بهخاطر پاییزه، بهخاطر موقعیت سیارهی اکس نسبت به زمینه، بهخاطر کمبود توکل به خداست، بهخاطر کمبود یه هورمون توی بدنامه، به خاطر چیچیه که یه هفته است حالام خیلی بده! یعنی از ۰ تا ۱۰۰ اگر بخوام نمره بدم حداکثر نمرهام دوئه. داغون! حوصلهی هیچ کاری ندارم. دهنام خشکه، زیر بغل و ساقِ پام همهاش میخاره، مغزم خالیه. حوصلهی هیچ کاری ندارم. حتا امروز صبح یه استامینوفن هم خوردم، اما بهتر نشدم. دعا کنید از این حال و هوا خارج بشم و به روزهای اوجام برگردم.
من هر شب نخِ دندون میزنم. کسی به من نگفته اگر یه شب نخ دندون نزنی میری جهنم. کسی بهم نگفته هر شب نخ دندون زدن ثواب داره. من به این خاطر هر شب نخ دندون میزنم که به این آگاهی رسیدهام که هزینهی هر شب نخ دندون نزدن بیشتر از هزینهی هر شب نخ دندون زدنه. این آگاهی هم یک هویی برای من حاصل نشده، در طول زمان و با کسب تجربهی فراوان بهدست اومده. حالا سوال اینه که آیا ممکن بود این باور بدون گذرِ سالها بر من حادث بشه؟ آیا شما با دیالوگ زیر از فیلم رویای آریزونا موافق هستید؟
دیشب خواب دیدم با چشمهای بسته میبینم. این خواب برای خودم هم تازگی داشت. مثل دفعهی اولی بود که خواب پرواز دیدم، یا دفعه اولی که دیدم دستام از توی دیوار رد میشه. همونقدر تعجب کردم. با دو نفر دیگه توی یه اتاق بودم. وقتی چشمهام رو بستم هنوز چشم سمت راستام میدید. هیجانزده شدم. گفتم من شما رو میبینم! هر کاری میکردند بهشون میگفتم. اونها هم شگفتزده بودند.
دیشب، یعنی اوایلِ صبح امروز سه تا خواب دیدم.
خواب دیدم روی زمین پر از کرم و جونور شده. سعی کردم با دست بکُشمشون اما تعدادشون زیاد بود و چندشآور بودند. نگاه که کردم دیدم از گلدونی که گوشهی اتاق هست دارن بیرون میآن. دورِ گلدون گردِ سفید ریختم. به کسی که گلدون رو خریده بود اعتراض کردم. گفتم این چیه گذاشتهاید توی اتاق؟
بعد خوابِ بابابزرگام رو دیدم که چند ماهی از فوتاش میگذره. بغلاش کردم و همه جای صورتاش رو چندین بار بوسیدم. یه خورده که گذشت فهمیدم این رو توی خواب دیدهام و توی خواب، خوابام رو برای کسی تعریف کردم. گفتم بابابزرگ رو توی یه حیاطی دیدم که وسطاش یه حوضِ کوچیک بود و این سمتاش این بود و اون سمتاش فلان چیز بود.
بعد خواب دیدم یه نفر که الان مسافرته از سفر برگشته و برای من هم سوغاتی آورده. اما سوغاتیِ من چیزِ عجیبی بود. دو تا سنگِ توالت از خارج آورده بودند، یکی سیاه و یکی سفید. سیاهه برای من بود. به من گفتند اگر خوشات نمیآد این امکان وجود داره که ببریم عوضاش کنیم یه رنگ دیگه برات بگیریم. ولی من که توی رودربایستی گیر کرده بودم گفتم نه همین خیلی عالیه. آخرهای این خواب یادم هست که یک چاه توالت با قطری بزرگتر از حالت معمول (شاید یک متر) و عمیق دیدم که نگاه کردن بهش ترسِ بیاندازهای در وجودم میانداخت.
صبح که از خواب پا شدم با خودم فکر کردم آیا تا بهحال شده کسی سنگ توالت با خودش ببره توی هواپیما؟ مثلن اگر سنگ توی چمدون باشه و چمدون از توی دستگاه بازرسی رده بشه پلیس با خودش چی فکر میکنه وقتی یه دایره ببینه با چند تا خط موازی این طرف و اونطرفاش؟ اما من اگه باشم سنگ رو نمیفرستم بره توی بار چون ممکنه بشکنه. سنگ رو میگیرم توی دستام و با خودم میبرم توی هواپیما. بعد که همهی مسافرها دارند چمدونهاشون رو بالا میگذارند من هم یک سنگِ توالت رو دارم بهزور فشار میدم توی کابین. شاید هم اصلن ورود سنگ توالت به قسمت مسافران ممنوع باشه. چون این خطر وجود داره که من در حین پرواز برینم رو کلهی خلبان و با این کارم باعث سقوط هواپیما بشم.
پ.ن
توی چند ماه گذشته تعداد خوابهایی که میبینم خیلی زیاد شدهاند. اما نمیدونم چرا ننوشتم هیچکدوم رو. همهی خوابهایی که تا حالا نوشتهام برچسب [خواب] دارند. الان یه نگاهی به خوابهای گذشتهی خودم انداختم. بعضیهاشون واقعن وحشتناک هستند!
«فالون دافا»، به «فالون گونگ» نیز معروف است. روشی معنوی است که بخشی از زندگی میلیونها نفر در سراسر جهان شده است. ریشه در مدرسه بودا دارد. ا...